به روزهایم مشکوکم... هر زمان احساس رضایتمندی از اتفاقات دارم دلهره ای یواشکی سرک می کشد به جشن شادی ام... درب اتاق دلم را نیمه باز می گذارد تا بی خبر و ناغافل و پا برهنه وارد جشن شود و همه چیز را خراب کند.... امروز حرفهایی از کسانی شنیدم که بارها به خودم می گفتم: آرام باش... چیزی نشده... حل میشود.
امروز باز هم برچسبی زده شد که سنگین بود...
امروز باز هم برچسبی زده شد که سنگین بود...