حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۸ شهریور ۹۶، ۰۹:۳۷ - :) (: :.
    دقیقا
  • ۵ خرداد ۹۶، ۲۲:۳۲ - ABOLFAZL :.
    :)

۳۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

اومدند یه طرحی گذاشتند که هر کسی که معتاد بوده و هست رو جمع کنند و یه جا اسکان بدند و غذای خوب بدند و کاری کنند که آب توی دلشون تکون نخوره....

این کار منو یاد اون فیلم "معتاد اجباری" انداخت که گفته بودند به معتادین وام می دند طرف برا خاطر وام میرفت بین معتادین می نشست و میگفت تو رو خدا به من وام بدید منم معتادم...

حالا شما قضاوت کنید.... اسکان و جای خوب و غذای خوب از این طرف و  اعتیاد از اون طرف.... 

چی دلتون میخواد؟ سفارش بدید...

یه پرس مواد؟؟؟؟ 

چی؟ چند نخ سیگار؟؟؟ به نخ نمی رسه؟ اوه یه جعبه میخاید؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

میخاید معتاد بشید؟

برا چی؟

برا خاطر اون همه امکانات رفاهی؟


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۱
سر دبیر


تفسیر زیاد داره این تصویر....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۲
سر دبیر

دیشب barcode scanner رو نصب کردم روی گوشیم فقط مونده از بارکد روی ابزارهای عصر پارینه سنگی اسکن بگیرم....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۸:۳۳
سر دبیر

امروز رفتم اسکان ... که بشم مسئول فروش کتاب از طرف مقر کتاب

شدم بودم خاله ی بچه ها... از کوچیک و بزرگ به من میگفتند خاله

همه چی خوب بود... بچه ها دختر و پسر میومدند کنارم می نشستند می گفتند ما میخوایم کمکت کنیم ...

از یه تایمی به بعد هوا پس شد...

دو تا پسر بچه ی تخس ِ جقله ی ِ ورپریده اومدند و شدند عذاب... عذابی که مسلمان نشنود کافر نبیند

دو تا پسر دیگه هم بودند که آروم بودند و مرتب به من میگفتند خاله برامون کتاب انتخاب کن...

اون دو تا پسر (بلایای طبیعی) اومدند و دو تا کتاب رو بدون اجازه برداشتند و فرار کردند...

دو تا پسری که خوب بودند اومدند گفتند خاله اون دو تا این کار رو کردند. دختری که کنارم بود گفت الان میرم کتابارو ازشون می گیرم . گفتم خاله نگیری فقط به مامانش بگو اسمش و بگه یادداشت کنیم که اینا امانت دستشون باشه...

این طور شد که وقتی این حرکت رو زدیم اون دو تا پسر نادم اومدند گفتند خاله بیا این کتابا... گفتم خاله جون شما که پسرای به این گلی هستید چرا بدون اجازه دست زدید ؟ گفتند خب چی کار کنیم؟ گفتم اسمتون رو می گفتید من بهتون کتاب میدادم خلاصه لبخندی به لب نشوندند و شدند مشتری دائم... میومدند کتاب می بردند و کتاب می دادند.... دیگه هم هیچ کسی رو اذیت نکردند...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۶
سر دبیر

از بس این روزا به هر طریقی تحت فشار بودم و کمبود توانمندی داشتم... بالاخره به مرحله خودکفایی نزدیک شدم...

تحریم شدم ... به قله های خودکفایی نزدیک شدم...


پ. ن: سعی کنید تهدید ها رو تبدیل به فرصت کنید... جهل و ناتوانی یه تهدیده با کمی توکل و خودباوری تبدیلش کنید به فرصت... (کشور ما تا الان بارها این تجربه رو داشته و موفق بوده خداروشکر)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۰
سر دبیر

امشب توی اتوبوس خانومی کارت هایی رو توزیع می کرد که توی اون دوخت چادر به شکل ساده رایگان بود و به شکل های دیگه تخفیف قابل توجه داشت...

به دوستم گفتم دمش گرم ولی اون کسی که بخواد چادری بشه به اینش نگاه نمی کنه...

خودم جواب خودم رو دادم: 

 "به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل / که گر مراد نجویم به قدر وسع کوشم"


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۲
سر دبیر

وقتی کسی رو نقد می کنیم یه کمم راهکار بهش بدیم... 

در غیر این صورت طرف می ره توی گونی سیب زمینی....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۱:۲۳
سر دبیر

دستاهایتان را برای مشت کردن و دندان هایتان را برای فشردن و دلهایتان را برای اعلام انزجار، مهیا کنید

ما حضور عریان اطلسیها را در تهاجم بی رحم طوفانها نمی پسندیم.

ما آرایش نرگسها را درمقابل چشمهای زمستانی محکوم می کنیم.

ما محبت نمی فروشیم، عاطفه نمی خریم،دلهایمان را زیر پا نمی اندازیم؛نگاههایمان را حرام نمی کنیم، گلبرگ های چهره مان را زیر نگاه های هوس آلود مدفون نمی کنیم.

ما ساقه های ترد و نازک زلف را به دست گرزهای آتشین نمی سپاریم.

ما به شرافت پایبندیم، در مقابل حیا زانو می زنیم، با نجات راه می آییم، ودر مقابل عفت تمکین می کنیم.

ما در تفکر و منش واعتقاد، با بی دینان و لاقیدان غرب، بسیار فاصله داریم... 


سید مهدی شجاعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۱:۱۷
سر دبیر

انقد این روزا نقد شدم که اگر یه روز نقد نشم احساس بدی دارم....

توروخدا منو نقد کنید... دارم می میرم.... نقد ِ خونم اومده پایین...

:/

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۱:۱۵
سر دبیر

از این که یه بار دیگه این تبریک خاص رو میشنوم خوشحالم...

دانشجو موذن جامعه است، اگر خواب بماند نماز امت قضا می شود...

شهید بهشتی



دانشجویان عزیز و گرامی این جمله برا من و شماست...
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۰:۵۷
سر دبیر