حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۸ شهریور ۹۶، ۰۹:۳۷ - :) (: :.
    دقیقا
  • ۵ خرداد ۹۶، ۲۲:۳۲ - ABOLFAZL :.
    :)

۷ مطلب با موضوع «تولیدات...» ثبت شده است

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۲
دانشجو ایرانی

یک دلنوشته ی تصویری ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۱
سر دبیر

به نام ارامش دلها


دستت را در جیب اعمالت کن..... سکه های تقوا را که یافتی بدان محبوبی...

ان الله یحب المتقین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۴
سر دبیر

به نام آرامش دلها


خواستی بگویی "مسخرات بامره" 

                               .... چمران را نشانم دادی.....


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۱
سر دبیر
به نام آرامش دلها

میدانست دنیا دشوار است... تکیه گاهی نیاز است .... قابل لمس....
یا ایها الذین امنوا... استعینوا بالصبر و الصلاه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۰۹
سر دبیر

دیدار اعضای بسیج رسانه و فعالین و مدیران رسانه ای مشهد، با آیت الله علم الهدی بود. من هم یه جورایی دعوت شدم؛ برای عکاسی. مراسم قرار بود بعد از نماز ظهر و عصر شروع بشه و من هم دقیقا همون موقع رسیدم.

مهمان‌ها کم‌کم میامدند. احدیان، مدیرمسئول روزنامه خراسان، شجاعی مدیر مسئول سابق خراسان و مدیر مرکز آموزش تخصصی رسانه، استادم جناب آقای محمودی عزیز، سرهنگ سالاری جانشین بسیج اقشار و دیگران...

همینطور دوستانم مثل آقای صابر، آقای فیروزشاهیان (معروف به فیروز نیوز)، آقای مشهدی، آقای خلخالی و ... که البته بعضی‌شان دیرتر رسیدند.

چند دقیقه ای از اذان گذشته بود. در به در دنبال کسی می گشتند که اذان بگوید. چون کسی نبود، بنا شد اذان را من بگویم. برای اولین بار در یک جمع رسمی و این چنینی. نوبت نماز رسیده بود و امام جماعت نماز را بسته بود. یکی باید مکبری میکرد. گشتند، نبود؛ قرعه را به نام من بی تجربه زدند. برای اولین بار در تاریخ اسلام، این هم اتفاق افتاد.

هر چند قضیه عکاسی منتفی شد، اما آنچه که باید انجام میشد، شد.

این خاصیت بسیجی‌هاست.

خط شکنیم..

هر جا کار زمین بماند، برمیداریم. حتی اگر تجربه اولمان باشد.. آن هم به درستی کامل. درست مثل شهدا...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۶
امین جوانشیر
به نام آرامش دلها
سلام...
امروز انتظار را باز دیکته می کردیم همه مان در دفتر نگاهمان.... مردمانی که در میدان شهدا... به انتظار شهدای به ظاهر گمنام.... بودند.
 امروز خودمان را هم درد دانستیم با مادران شهید . با خواهران شهید. با پدران شهید . با برادران شهید....
تیک تاک ساعت صدایش عوض شده بود
انتظار ... انتظار ... انتظار...
به ناگاه سرآمد انتظار... تابوت شهدای گمنام وارد محفلمان شد... 

نبض زمان می ایستد....
شهید گمنام سلام...
خوش اومدی مسافر من...
خسته نباشی پهلوون...
... صفا دادی به شهرمون...

امروز گفتیم عشق.... ندا آمد شهید
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۰
سر دبیر