یک ارثیه
چهارشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۴۳ ب.ظ
بارها بین دوستام بحث میشد که اگر نریم سر کار دق می کنیم و فلان
اما من می گفتم من دلم میخواد یه کتابخونه داشته باشم توی یه اتاق سه در چهار، به جای دیوار همه ش قفسه کتاب باشه بعد یه پنجره که بشه بیرون رو بو کرد... بعد یه صندلی که بشه راحت روش کتاب خوند... من اگر نرم سر کار مطمئنن کتاب خوان قهاری میشم. و به اشتراک می زارم تمام خواندنی هام رو... من همیشه کار دارم. من همیشه سرکار هستم. مکان مهم نیست بلکه علاقه ی تو به اون چیزی که قراره بشه کارت مهمه. خوشبختانه علاقه ی وافر به کتاب رو نمیدونم از کدوم یکی از اجدادم به ارث بردم...
نشون به اون نشون که توی فلافل فروشی، تا زمانی که سفارشم آماده بشه و برم سر قرار با معصومه، تنها نشسته بودم و به جای زل زدن به اینو و اون کتاب می خوندم....
کتاب در فلافل فروشی...
اما من می گفتم من دلم میخواد یه کتابخونه داشته باشم توی یه اتاق سه در چهار، به جای دیوار همه ش قفسه کتاب باشه بعد یه پنجره که بشه بیرون رو بو کرد... بعد یه صندلی که بشه راحت روش کتاب خوند... من اگر نرم سر کار مطمئنن کتاب خوان قهاری میشم. و به اشتراک می زارم تمام خواندنی هام رو... من همیشه کار دارم. من همیشه سرکار هستم. مکان مهم نیست بلکه علاقه ی تو به اون چیزی که قراره بشه کارت مهمه. خوشبختانه علاقه ی وافر به کتاب رو نمیدونم از کدوم یکی از اجدادم به ارث بردم...
نشون به اون نشون که توی فلافل فروشی، تا زمانی که سفارشم آماده بشه و برم سر قرار با معصومه، تنها نشسته بودم و به جای زل زدن به اینو و اون کتاب می خوندم....
کتاب در فلافل فروشی...
۹۶/۰۱/۰۲
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.