غافلگیری ناگهانی
شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ب.ظ
نمازم رو خوندم و راه افتادم. بی هدف راه رفتن رو گاهی وقتا دوست دارم. حداقل باعث میشه که یه مقدار بیشتر به خودت فکر کنی. به کارهات و به همه چی. گاهی وقتا باید پاهات جور ِ ، اعصابت رو بکشن. یا از شادی زیاد دلت میخواد قدم بزنی یا از غم زیاد. امشب هیچ کدومشون نبود. امشب فقط توی بهت و حیرت شهیدی بودم که ده دقیقه مونده به نماز صبح خوابش رو دیدم و امروز عکسش گوشه طاقچه، پایین پای مادرش بود.
-مامان جون، پسرتون اسمشون چیه؟
-مجید
-کجا شهید شدند؟
-کوشک
-چند سالشون بود؟
-تازه رفته بود توی بیست سال... هنوزم نیومده....
این جا بود که دیگه نمیتونستم ادامه بدم .
-مامان واسمون دعا کنید
-چشم حتمن ما خاک پای شماییم
-شما نور چشم مایید.. تاج سرمونید. این چه حرفیه عزیز دل
-قربان محبتتون
-ببخشید که مزاحم استراحتتون شدیم.
و پدر شهیدی که با زبانی گرفته گفت: ما واسه تون خیلی دعا می کنیم. خدا خیرتون بده.
ای کاش می تونستم همیشه در رکاب پدر و مادر خودم و پدر و مادر شهدا باشم.
.... رسیدم حرم. شب ولادت ... حرم.... باورم نمیشد. اصلن قصد رفتن به حرم رو نداشتم. اما وقتی پاهات رو تام الاختیار بزاری و از همه مهم تر قلب رو یه شب به حال خودش بزاری، فقط ظاهرن حرم رو میشناسند...
-مامان جون، پسرتون اسمشون چیه؟
-مجید
-کجا شهید شدند؟
-کوشک
-چند سالشون بود؟
-تازه رفته بود توی بیست سال... هنوزم نیومده....
این جا بود که دیگه نمیتونستم ادامه بدم .
-مامان واسمون دعا کنید
-چشم حتمن ما خاک پای شماییم
-شما نور چشم مایید.. تاج سرمونید. این چه حرفیه عزیز دل
-قربان محبتتون
-ببخشید که مزاحم استراحتتون شدیم.
و پدر شهیدی که با زبانی گرفته گفت: ما واسه تون خیلی دعا می کنیم. خدا خیرتون بده.
ای کاش می تونستم همیشه در رکاب پدر و مادر خودم و پدر و مادر شهدا باشم.
.... رسیدم حرم. شب ولادت ... حرم.... باورم نمیشد. اصلن قصد رفتن به حرم رو نداشتم. اما وقتی پاهات رو تام الاختیار بزاری و از همه مهم تر قلب رو یه شب به حال خودش بزاری، فقط ظاهرن حرم رو میشناسند...
۹۵/۱۲/۲۸
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.