انا لله و انا الیه راجعون
سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۲۶ ب.ظ
هنوز چند قدمی مانده بود به مدرسه
دلم میخواست راه طولانی تر شود و دیرتر رسیدن را باور کنم.
فقط یک پیچ مانده بود
... مدرسه....
دیوارها بغض خود را نگه داشته بودند. خبری از هیاهوی بچه ها هنگام پیاده شدن از سرویس ها نبود. و هیچ پرنده ای به استقبال نمی آمد. تنها کسی که بدون هیچ ملاحظه ای غم خود را نشان میداد، آسمان بود . تند تند اشک می ریخت
پله ها را یک به یک طی کردم و رسیدم ...
مسئولین سیاه پوش بودند. و نگاهم به دنبال شماره کلاس...
بله .. خودش است. اما کسی داخل آن کلاس نیست
نیمکتش جلوتر از همه بود و دیگر رمقی نداشت... جای خالی اش حسابی نیمکت را از پا در آورده بود. اما نه، تنها نیکمت نبود که عزادار بود تمام نیمکت ها غمگین بودند.
یادت بخیر... هنوز خداوند برایت تکلیفی واجب نکرده بود اما چه زیبا قبل از بزرگ شدنت، سعی داشتی تمرین کنی طعم مسئولیت های الهی را. هیچ کسی و حتی خدا از تو انتظار پروانه شدن در نماز جماعت را نداشت اما به زیبایی پیش قدم می شدی تا زودتر فرشته شدنت را به رخ شیطان بکشی.
روحت شاد عزیزم...
:(
دلم میخواست راه طولانی تر شود و دیرتر رسیدن را باور کنم.
فقط یک پیچ مانده بود
... مدرسه....
دیوارها بغض خود را نگه داشته بودند. خبری از هیاهوی بچه ها هنگام پیاده شدن از سرویس ها نبود. و هیچ پرنده ای به استقبال نمی آمد. تنها کسی که بدون هیچ ملاحظه ای غم خود را نشان میداد، آسمان بود . تند تند اشک می ریخت
پله ها را یک به یک طی کردم و رسیدم ...
مسئولین سیاه پوش بودند. و نگاهم به دنبال شماره کلاس...
بله .. خودش است. اما کسی داخل آن کلاس نیست
نیمکتش جلوتر از همه بود و دیگر رمقی نداشت... جای خالی اش حسابی نیمکت را از پا در آورده بود. اما نه، تنها نیکمت نبود که عزادار بود تمام نیمکت ها غمگین بودند.
یادت بخیر... هنوز خداوند برایت تکلیفی واجب نکرده بود اما چه زیبا قبل از بزرگ شدنت، سعی داشتی تمرین کنی طعم مسئولیت های الهی را. هیچ کسی و حتی خدا از تو انتظار پروانه شدن در نماز جماعت را نداشت اما به زیبایی پیش قدم می شدی تا زودتر فرشته شدنت را به رخ شیطان بکشی.
روحت شاد عزیزم...
:(
۹۵/۱۲/۲۴