حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۸ شهریور ۹۶، ۰۹:۳۷ - :) (: :.
    دقیقا
  • ۵ خرداد ۹۶، ۲۲:۳۲ - ABOLFAZL :.
    :)

۱۰۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

امروز، روز پاسداشت گران قدر ترین مادران دنیا بود.
امروز رفتیم دست بوسی مادرانی که بعضی هایشان منتظر و چشم به راه بودند. چرا که جاویدالاثر بودند میوه های دلشان
امروز، بغض هایی فروخورده شد از بچه های گروه، که با نگاه، یک دیگر را به مدارا و صبوری، و پرهیز از اشک ریختن دعوت می کردیم.
امروز، روزی بود پر از مادر
امروز، همه جا مادر بود.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۷
سر دبیر
امروز بهش گفتم صبح ساعت نه قبل از سال تحویل بریم دیدار حضرت اقا. کارت دعوت گرفتم. گفتند میتونی همراهی هم بیاری. ولی با همون کارت اجازه ورود دارید. خلاصه ذوق توی چشماش موج میزد.
گفت: سال تحویل میخوای حرم باشی؟
گفتم: اگه نباشم بهتره چون میخوام یه وقت که خلوت باشه اولین حرم سال 96 رو بیام. میخوام کلی با اقا بگم و بشنوم.
گفت: پایه ای بریم بهشت رضا؟
گفتم: اره عالیه. میریم اونجا سر مزار یه شهیدی که ...
گفت: عالیه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۰۷
سر دبیر
-الو سلام حاجی خوبین؟
-سلام خانوم جان، چطورید شما؟
-به لطف شما خوبم. حاجی ایراد نداره من مزاحمتون بشم؟ واسه این که یه دستی به سر و روی خونه بکشیم؟
-خانومم با یه نفر دیگه میاد فردا دستتون درد نکنه. خدانگهدارتون باشه
-چقدر خوب. حاجی پس من میام خانومتونو ببینم
-باشه پس واسه ناهار بیاید. ما منتظریم
-نه حاجی منتظر نباشید کار من حساب کتاب نداره. شما ناهار بخورید. منم یه چی میخورم میام خدمتون.
-نه دیگه ما منتظر می مونیم
داخلی-روز-خونه حاجی
صدای زنگ در به صدا در میاد. صدای یه خانوم مسن از پشت در میاد که :
-کیه؟
-سلام حاج خانوم. میشه لطفن در رو باز کنید؟
خانومی با یک روسری به پشت گردن بسته و ...
-سلام حاج خانوم. حاج اقا تشریف دارند؟
-سلام دخترم. بله بفرمایید داخل
-شما همسر حاجی هستید؟
-بله
-وای خدای من. خوبید شما؟ چقدر من دلم میخواست شما رو زیارت کنم.
و شروع کردیم به روبوسی. وقتی وارد خونه شدم حاجی به استقبال اومد.
-سلام حاجی خوبید شما؟
-سلام خانوم جان. شکر. تنهایی؟
-بله حاجی . امروز واسه این اومدم که حاج خانوم رو زیارت کنم.
-خوش اومدین
و کلی حرف و حدیث و این که حاج خانوم از کل زندگیش واسم تعریف کرد و حاج اقا هم همینطور. از نحوه آشناییشون از ...
خلاصه یه آبگوشت و یه کوبیده و با مخلفات مهمان شدیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۴
سر دبیر
گفت سعی کن کشف بشی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۵
سر دبیر
بهش گفتم: اینستاگرامم رو حذف می کنم.
گفت: الان دیگه زمونه ای نیست که بشینی و یه مشت حرف واسه مردم بنویسی. الان باید با زبان تصویر باهاشون حرف بزنی.
دیدم راست میگه. ولی من که دست به قلمم، قلمم حکم کپسول اکسیژنه واسم نمیتونم بزارمش کنار. آخه من از نسل کاغذ و قلمم. نه از نسل کدهای صفر و یک.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۴
سر دبیر
میگند بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی
امروز بهترین روز بود... کلی باهم گشتیم و خوش گذشت. کلی درد و دل کردیم کلی جاها رفتیم. حتی خونه ی غریبه ی آشنا که حالا شده یه آشنایه آشنا رفتیم. کلی ذوق مرگ شدیم. کلی شاد بودیم.
کلی برنامه چیدیم واسه کل سالمون. کلی حرکتهای قشنگ زدیم. کلی عهدها بستیم. یه جای خوبه خوب هم رفتیم که عکسش رو میزارم بعدن...
خدایا شکرت که هستی و خدایا شکرت که هست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۲
سر دبیر
حکمت بعدی این که زنبوره نیش زده منو:
باعث شد که درد روحیم رو واسه چند لحظه کم رنگ ببینم.
یه زنبور و یه نیش و این همه حکمت؟
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۰
سر دبیر
امروز رفتیم خونه یه شهید که سید هم بود
کاری واسه انجام دادن نبود. فقط رفتیم دلتنگی های آخر سالشون رو شریک بشیم.
مادر روی تخت افتاده بود و ناتوان. پدر اما سرحال ولی شاکی از سازمان هایی که باید کاری بکنند و نمی کنند.
یه روز خواهم رفت سراغ یکی از این سازمان ها، حق تمام این خونواده ها رو می گیرم ازشون. یا برکنار بشند یا بی زحمت، وظیفه شون رو درست انجام بدند. مریضی و افتادگی واسه اونام هست. طوری نشه که دیگه خیلی واسه شون دیر بشه و کلی آه و ناله ی خونواده شهید پشت زندگیشون جولان بده.
یه روزی خواهم رفت. این چه روزی بود که گفتم. شاید همین بعد از عید برم. با همون خونواده شهید هم می رم تا ببینم کی چه جراتی داره.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۰
سر دبیر
امروز عصر رفته بودیم با بچه ها خونه تکانی خونه های شهدا
از بد حادثه چون خوب تمیز می کردم بچه ها شکایت کردند به فرمانده گروه که واسه شون کار می تراشیدم این شد که تا یه کارتون رو برداشتم یه دفعه یه چیزی نیش زد و ...
من چند جیغ بنفش کشیدم و گریه ای بود که می کردم.
آخه اصلن نفهمیدم چی بود. ترس از این که مار یا عقرب بوده باشه دردم رو شدیدتر کرده بود
خلاصه رسوندم درمانگاه بعد فهمیدیم که زنبور قهوه ای بزرگ سال بوده. دو تا آمپول نوش جان کردم که از درد زنبوره بدتر بود
دست متورم..... آمپول های دردناک... لب تبخال زده ... و کلن داغون...
تو راه برگشت یکی از بچه ها می گفت زنبور چه آدم صبوری رو هم نیش زده. (با این که من و اون دختر دفعه اول بود همو می دیدیم ولی نمیدونم چطوری فهمید صبورم.)بعد گفتم از کجا من صبورم؟ گفت از چهره ت... توی دلم به این اشتباهش خندیدم.
مادر شهید گفت واسه ت دعا می کنم هرچی از خدا میخوای به آبروی امام زمان بهت بده. شهیدم رو توی خواب زیاد می بینم می گم واسه ت دعا کنه عاقبت بخیر بشی
گفتم حاج خانوم ببینید این اتفاق یه حکمت داشت این که باعث شد برای همیشه توی ذهن شما بمونم و همیشه سر نمازهاتون واسه من دعا کنید. گفت اره همیشه یادم می مونه . گفتم بگو به خدا و به شهیدت واسه اون دختری که زنبور نیشش زد عاقبت بخیری رقم بزنه.
پ.ن: گاهی وقتا اتفاقات حکمت هاشون خیلی شیرینه. درد می کشی اما آخرش میرسی به یه ماجرای بهتر و شیرین تر. که میگی ای کاش اون درد زودتر و بیشتر رخ میداد. چون ارزشش رو داشت. ممنون زنبور عزیز و ببخشید که دوستانم از شدت علاقه ی زیاد به من ، تو رو کشتند. فقط ای کاش می گفتی چی شد که به سمت من اومدی؟ دوستت دارم زنبور.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۳۱
سر دبیر
این روزها همه این جمله رو می شنوی: دارم میرم خرید. فرصت ندارم. سال خوبی داشته باشی....
فقط یه نفر این جمله رو نگفت... همون یه نفر قد آخرت واسم ارزش داره
پ.ن: میگند قد دنیا ارزش داره.... ولی وقتی خود دنیا ارزش نداشته باشه عملن جملهه فحش محسوب میشه....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۹۵ ، ۱۰:۵۳
سر دبیر