خونه ی یه شهید
پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۴۰ ب.ظ
امروز رفتیم خونه یه شهید که سید هم بود
کاری واسه انجام دادن نبود. فقط رفتیم دلتنگی های آخر سالشون رو شریک بشیم.
مادر روی تخت افتاده بود و ناتوان. پدر اما سرحال ولی شاکی از سازمان هایی که باید کاری بکنند و نمی کنند.
یه روز خواهم رفت سراغ یکی از این سازمان ها، حق تمام این خونواده ها رو می گیرم ازشون. یا برکنار بشند یا بی زحمت، وظیفه شون رو درست انجام بدند. مریضی و افتادگی واسه اونام هست. طوری نشه که دیگه خیلی واسه شون دیر بشه و کلی آه و ناله ی خونواده شهید پشت زندگیشون جولان بده.
یه روزی خواهم رفت. این چه روزی بود که گفتم. شاید همین بعد از عید برم. با همون خونواده شهید هم می رم تا ببینم کی چه جراتی داره.
کاری واسه انجام دادن نبود. فقط رفتیم دلتنگی های آخر سالشون رو شریک بشیم.
مادر روی تخت افتاده بود و ناتوان. پدر اما سرحال ولی شاکی از سازمان هایی که باید کاری بکنند و نمی کنند.
یه روز خواهم رفت سراغ یکی از این سازمان ها، حق تمام این خونواده ها رو می گیرم ازشون. یا برکنار بشند یا بی زحمت، وظیفه شون رو درست انجام بدند. مریضی و افتادگی واسه اونام هست. طوری نشه که دیگه خیلی واسه شون دیر بشه و کلی آه و ناله ی خونواده شهید پشت زندگیشون جولان بده.
یه روزی خواهم رفت. این چه روزی بود که گفتم. شاید همین بعد از عید برم. با همون خونواده شهید هم می رم تا ببینم کی چه جراتی داره.
۹۵/۱۲/۲۶
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.