حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۸ شهریور ۹۶، ۰۹:۳۷ - :) (: :.
    دقیقا
  • ۵ خرداد ۹۶، ۲۲:۳۲ - ABOLFAZL :.
    :)
سال جدید و ماموریت های جدید
مراقبت ویژه از مادرم ، از...
قو علی خدمتک جوارحی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۱۴
سر دبیر
امروز با الهه، رفتیم سال تحویل رو بهشت رضا
قطعه ی مدافعان حرم
شهید حسین فدایی
قبلش منو الهه، یه کنج نشسته بودیم و الهه آهسته در حدی که من فقط میشنیدم، واسم تصنیف می خوند، تصنیف امام زمان، تصنیف خدا و ...
و من ریز ریز با صدای الهه، اشک می ریختم
بعد رفتیم زیارت قبور، شهید برونسی، شهید چراغچی... و بعد اجرای حامد زمانی که در حسینیه برگزار می شد و بعد برگشتمون به سمت قطعه شهدای مدافع حرم. سال تحویل شد و ما کنار غریب های مدافع بودیم.
بعد از سال تحویل، خدا خدا می کردم که خونواده شهید حسین فدایی اومده باشند. وقتی رسیدم اونجا دیدم دو تا پسراش هستن. دنبال خانومش گشتم و بالاخره پیداش کردم. اومد کنار مزار همسرش نشست. رفتم جلو...
-سلام عزیز، شما همسر شهید فدایی هستید؟
-سلام عزیزم. بله
و کلی صحبت کردیم. بنده خدا خیلی خوشحال شد.
-امسال هفت سین واسه همسرم نیاوردم. آخه اصلن بنا نبود که بیام
-عه... حیف شد ای کاش زودتر با شما آشنا میشدم و هماهنگ می کردیم با هم یه سفره مینداختیم
-ممنون ... اره نشد دیگه
-من میتونم شماره تونو داشته باشم؟
-بله حتمن
و اینطوری شد که با هم رفیق شدیم
-میشه به همسرتون بگید واسه من دعا کنند؟
-بله حتمن. ان شاالله هر چی از خدا می خواید بهتون بده. به همسرم هم میگم که واسطه شه و دعا کنه
و بعد روبوسی و یک دل سیر آرامش رو ازش گرفتم و با الهه رفتیم خواجه ربیع. اول اموات خودتون، بعد هم شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا
بعدشم رفتیم شام ناهار خوردیم. ساعت پنج ناهار خوردیم که بهش میگند شام ناهار.
خیلی عالی بود.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۳
سر دبیر
گاهی نیاز است برای سجده ات، کوتاه قامت ترین مهر را انتخاب کنی
چرا که دلت می خواهد حرف های درگوشی زیادی برای خدا بزنی که حرفهایت از هیچ روزنه ای درز نکند و به گوش خودت هم نرسد.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۵۳
سر دبیر
امروز روز زیارت بود واسه من.
روز زیارت مامان بزرگ مرحومم. و روز زیارت یه شهید مدافع حرم
امروز، یه جامانده رو دیدم. جامانده از رفیقش. امروز دوست شهید مدافع حرم اومده بود اونجا و بلند بلند گریه می کرد و با اسم همرزمش رو صدا میزد.
به دلیل این که همرزم شهید اومده بود، و من تنها کنار مزار شهید نشسته بودم مجبور شدم بلند شم و عقب تر بایستم. همون موقع دختر بچه ای شش ساله که یه نوزاد شش هفت ماهه بغلش بود به من نزدیک شده بود. مدام ازم سوال می پرسید.
-کی مرده اینجا؟
-کسی نمرده عزیزم، شهید شده
-شهید یعنی چی؟
-شهید یعنی این که آدم بدها که می خواستن حرم حضرت زینب رو خراب کنند، این اقایی که الان شهید شده اجازه نداده، برای همین تیراندازی کردند بهش. الان شهید شده
-خانوم آدما خیلی بد شدند. همه ش هم دیگه رو می کشند. انقدر شجاع شدن که هم دیگه رو می کشند. خدا رحمتش کنه
-ممنون عزیز دلم
-خانوم؟
-جانم؟
-بفرمایید این شکلات واسه شما
-ممنون عزیزکم، امیدوارم همیشه کامت شیرین باشه. دخترم مراقب باش این بچه رو نندازی
-نه خانوم مراقبم
و از اول تا آخر این دختر کنار من ایستاده بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۴۲
سر دبیر
امشب زنگ زدم به خانوم حاجی واسه تبریک روز مادر.
مکالمه شاید به سی ثانیه هم نکشید.
شاید باورش نمیشد واسه همین بنده خدا بهت زده بود

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۲۴
سر دبیر
گفتم: میخوام برم.
گفت: به من اعتماد کن دختر. یه همین جا رو بیا بریم قول میدم پشیمون نمیشی
گفتم: داریم زمان از دست می دیم و ایستادیم. کلی خونه باید بریم. داره شب میشه
گفت: میدونم. بیا بریم یه جایی میخوایم بریم که اگه آرامش نگرفتی هر چی دلت خواست به من بگو
گفتم: باشه ولی فقط بهتون اعتماد کردم
گفت: باشه... ممنون... بچه ها حرکت کنید
رفتیم، خونه ی شهید مدافع حرم. بچه ها دیگه نمیخواستند از اونجا بیان. منم همینطور. یه نگاهی به سرگروهمون کردم و اونم که از اول تا آخر حواسش به من بود با نگاه اشاره کرد که : روبراهی؟
با اشاره ی نگاه گفتم: دمت گرم.. اینجا دیگه کجاست؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۱۰
سر دبیر
نمازم رو خوندم و راه افتادم. بی هدف راه رفتن رو گاهی وقتا دوست دارم. حداقل باعث میشه که یه مقدار بیشتر به خودت فکر کنی. به کارهات و به همه چی. گاهی وقتا باید پاهات جور ِ ، اعصابت رو بکشن. یا از شادی زیاد دلت میخواد قدم بزنی یا از غم زیاد. امشب هیچ کدومشون نبود. امشب فقط توی بهت و حیرت شهیدی بودم که ده دقیقه مونده به نماز صبح خوابش رو دیدم و امروز عکسش گوشه طاقچه، پایین پای مادرش بود.
-مامان جون، پسرتون اسمشون چیه؟
-مجید
-کجا شهید شدند؟
-کوشک
-چند سالشون بود؟
-تازه رفته بود توی بیست سال... هنوزم نیومده....

این جا بود که دیگه نمیتونستم ادامه بدم .
-مامان واسمون دعا کنید
-چشم حتمن ما خاک پای شماییم
-شما نور چشم مایید.. تاج سرمونید. این چه حرفیه عزیز دل
-قربان محبتتون
-ببخشید که مزاحم استراحتتون شدیم.
و پدر شهیدی که با زبانی گرفته گفت: ما واسه تون خیلی دعا می کنیم. خدا خیرتون بده.
ای کاش می تونستم همیشه در رکاب پدر و مادر خودم و پدر و مادر شهدا باشم.
.... رسیدم حرم. شب ولادت ... حرم.... باورم نمیشد. اصلن قصد رفتن به حرم رو نداشتم. اما وقتی پاهات رو تام الاختیار بزاری و از همه مهم تر قلب رو یه شب به حال خودش بزاری، فقط ظاهرن حرم رو میشناسند...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۰۰
سر دبیر
امروز، روز پاسداشت گران قدر ترین مادران دنیا بود.
امروز رفتیم دست بوسی مادرانی که بعضی هایشان منتظر و چشم به راه بودند. چرا که جاویدالاثر بودند میوه های دلشان
امروز، بغض هایی فروخورده شد از بچه های گروه، که با نگاه، یک دیگر را به مدارا و صبوری، و پرهیز از اشک ریختن دعوت می کردیم.
امروز، روزی بود پر از مادر
امروز، همه جا مادر بود.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۴۷
سر دبیر
امروز بهش گفتم صبح ساعت نه قبل از سال تحویل بریم دیدار حضرت اقا. کارت دعوت گرفتم. گفتند میتونی همراهی هم بیاری. ولی با همون کارت اجازه ورود دارید. خلاصه ذوق توی چشماش موج میزد.
گفت: سال تحویل میخوای حرم باشی؟
گفتم: اگه نباشم بهتره چون میخوام یه وقت که خلوت باشه اولین حرم سال 96 رو بیام. میخوام کلی با اقا بگم و بشنوم.
گفت: پایه ای بریم بهشت رضا؟
گفتم: اره عالیه. میریم اونجا سر مزار یه شهیدی که ...
گفت: عالیه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۰۷
سر دبیر
-الو سلام حاجی خوبین؟
-سلام خانوم جان، چطورید شما؟
-به لطف شما خوبم. حاجی ایراد نداره من مزاحمتون بشم؟ واسه این که یه دستی به سر و روی خونه بکشیم؟
-خانومم با یه نفر دیگه میاد فردا دستتون درد نکنه. خدانگهدارتون باشه
-چقدر خوب. حاجی پس من میام خانومتونو ببینم
-باشه پس واسه ناهار بیاید. ما منتظریم
-نه حاجی منتظر نباشید کار من حساب کتاب نداره. شما ناهار بخورید. منم یه چی میخورم میام خدمتون.
-نه دیگه ما منتظر می مونیم
داخلی-روز-خونه حاجی
صدای زنگ در به صدا در میاد. صدای یه خانوم مسن از پشت در میاد که :
-کیه؟
-سلام حاج خانوم. میشه لطفن در رو باز کنید؟
خانومی با یک روسری به پشت گردن بسته و ...
-سلام حاج خانوم. حاج اقا تشریف دارند؟
-سلام دخترم. بله بفرمایید داخل
-شما همسر حاجی هستید؟
-بله
-وای خدای من. خوبید شما؟ چقدر من دلم میخواست شما رو زیارت کنم.
و شروع کردیم به روبوسی. وقتی وارد خونه شدم حاجی به استقبال اومد.
-سلام حاجی خوبید شما؟
-سلام خانوم جان. شکر. تنهایی؟
-بله حاجی . امروز واسه این اومدم که حاج خانوم رو زیارت کنم.
-خوش اومدین
و کلی حرف و حدیث و این که حاج خانوم از کل زندگیش واسم تعریف کرد و حاج اقا هم همینطور. از نحوه آشناییشون از ...
خلاصه یه آبگوشت و یه کوبیده و با مخلفات مهمان شدیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۴
سر دبیر