حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۸ شهریور ۹۶، ۰۹:۳۷ - :) (: :.
    دقیقا
  • ۵ خرداد ۹۶، ۲۲:۳۲ - ABOLFAZL :.
    :)
فیلممون به مرحله اکران راه پیدا کرد...
از مسابقه جا موندیم ولی اکران دار شدیم...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۰:۱۷
سر دبیر

رفتم پیش دوستم که نابیناست خیلی قبولش دارم...

بهش گفتم توی این پایان نامه بدجور زمان روی اعصابه 

یه حرفی زد که تلنگر بود گفت:

زمان رو بی خیال شو سعی کن کاری تحویل بدی که خیلی ها ازش استفاده کنند. هیچ کسی نمیگه نمره تو چند گرفتی همه به این نگاه می کنند که چقد تاثیر داشته توی کشورت...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۳
سر دبیر

قسمتی از پایان نامه ی من به دفاع مقدس ربط داره .... توی مرور متون به اسنادی رسیدم که نشون میده چه ظلمی در حق این مملکت کردند . همین  صدام و هم کاسه هاش... 

اینا حتی اگر هیزم جهنم هم بشند که میشند باز هم کمه....

:(


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۱۸
سر دبیر

تشکر میکنم از خبیث ترین افراد هفته....

افرادی که کل طول ترم رو سر کلاس نبودند. محض رضای خدا فقط یه جلسه حاضر شدند ... و الان در به در دنبال بهترین و تاپ ترین جزوه های کلاسی هستند....

همین افرادند که انگیزه تحصیل رو میفرستند توی باقالی ها

:|

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۴ ، ۱۱:۳۳
سر دبیر

اومدند یه طرحی گذاشتند که هر کسی که معتاد بوده و هست رو جمع کنند و یه جا اسکان بدند و غذای خوب بدند و کاری کنند که آب توی دلشون تکون نخوره....

این کار منو یاد اون فیلم "معتاد اجباری" انداخت که گفته بودند به معتادین وام می دند طرف برا خاطر وام میرفت بین معتادین می نشست و میگفت تو رو خدا به من وام بدید منم معتادم...

حالا شما قضاوت کنید.... اسکان و جای خوب و غذای خوب از این طرف و  اعتیاد از اون طرف.... 

چی دلتون میخواد؟ سفارش بدید...

یه پرس مواد؟؟؟؟ 

چی؟ چند نخ سیگار؟؟؟ به نخ نمی رسه؟ اوه یه جعبه میخاید؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

میخاید معتاد بشید؟

برا چی؟

برا خاطر اون همه امکانات رفاهی؟


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۱
سر دبیر


تفسیر زیاد داره این تصویر....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۲
سر دبیر

دیشب barcode scanner رو نصب کردم روی گوشیم فقط مونده از بارکد روی ابزارهای عصر پارینه سنگی اسکن بگیرم....


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۸:۳۳
سر دبیر

امروز رفتم اسکان ... که بشم مسئول فروش کتاب از طرف مقر کتاب

شدم بودم خاله ی بچه ها... از کوچیک و بزرگ به من میگفتند خاله

همه چی خوب بود... بچه ها دختر و پسر میومدند کنارم می نشستند می گفتند ما میخوایم کمکت کنیم ...

از یه تایمی به بعد هوا پس شد...

دو تا پسر بچه ی تخس ِ جقله ی ِ ورپریده اومدند و شدند عذاب... عذابی که مسلمان نشنود کافر نبیند

دو تا پسر دیگه هم بودند که آروم بودند و مرتب به من میگفتند خاله برامون کتاب انتخاب کن...

اون دو تا پسر (بلایای طبیعی) اومدند و دو تا کتاب رو بدون اجازه برداشتند و فرار کردند...

دو تا پسری که خوب بودند اومدند گفتند خاله اون دو تا این کار رو کردند. دختری که کنارم بود گفت الان میرم کتابارو ازشون می گیرم . گفتم خاله نگیری فقط به مامانش بگو اسمش و بگه یادداشت کنیم که اینا امانت دستشون باشه...

این طور شد که وقتی این حرکت رو زدیم اون دو تا پسر نادم اومدند گفتند خاله بیا این کتابا... گفتم خاله جون شما که پسرای به این گلی هستید چرا بدون اجازه دست زدید ؟ گفتند خب چی کار کنیم؟ گفتم اسمتون رو می گفتید من بهتون کتاب میدادم خلاصه لبخندی به لب نشوندند و شدند مشتری دائم... میومدند کتاب می بردند و کتاب می دادند.... دیگه هم هیچ کسی رو اذیت نکردند...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۶
سر دبیر

از بس این روزا به هر طریقی تحت فشار بودم و کمبود توانمندی داشتم... بالاخره به مرحله خودکفایی نزدیک شدم...

تحریم شدم ... به قله های خودکفایی نزدیک شدم...


پ. ن: سعی کنید تهدید ها رو تبدیل به فرصت کنید... جهل و ناتوانی یه تهدیده با کمی توکل و خودباوری تبدیلش کنید به فرصت... (کشور ما تا الان بارها این تجربه رو داشته و موفق بوده خداروشکر)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۰
سر دبیر

امشب توی اتوبوس خانومی کارت هایی رو توزیع می کرد که توی اون دوخت چادر به شکل ساده رایگان بود و به شکل های دیگه تخفیف قابل توجه داشت...

به دوستم گفتم دمش گرم ولی اون کسی که بخواد چادری بشه به اینش نگاه نمی کنه...

خودم جواب خودم رو دادم: 

 "به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل / که گر مراد نجویم به قدر وسع کوشم"


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۲
سر دبیر