حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۸ شهریور ۹۶، ۰۹:۳۷ - :) (: :.
    دقیقا
  • ۵ خرداد ۹۶، ۲۲:۳۲ - ABOLFAZL :.
    :)

یک روز پر از شیرینی

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۶ ب.ظ

امروز رفتم اسکان ... که بشم مسئول فروش کتاب از طرف مقر کتاب

شدم بودم خاله ی بچه ها... از کوچیک و بزرگ به من میگفتند خاله

همه چی خوب بود... بچه ها دختر و پسر میومدند کنارم می نشستند می گفتند ما میخوایم کمکت کنیم ...

از یه تایمی به بعد هوا پس شد...

دو تا پسر بچه ی تخس ِ جقله ی ِ ورپریده اومدند و شدند عذاب... عذابی که مسلمان نشنود کافر نبیند

دو تا پسر دیگه هم بودند که آروم بودند و مرتب به من میگفتند خاله برامون کتاب انتخاب کن...

اون دو تا پسر (بلایای طبیعی) اومدند و دو تا کتاب رو بدون اجازه برداشتند و فرار کردند...

دو تا پسری که خوب بودند اومدند گفتند خاله اون دو تا این کار رو کردند. دختری که کنارم بود گفت الان میرم کتابارو ازشون می گیرم . گفتم خاله نگیری فقط به مامانش بگو اسمش و بگه یادداشت کنیم که اینا امانت دستشون باشه...

این طور شد که وقتی این حرکت رو زدیم اون دو تا پسر نادم اومدند گفتند خاله بیا این کتابا... گفتم خاله جون شما که پسرای به این گلی هستید چرا بدون اجازه دست زدید ؟ گفتند خب چی کار کنیم؟ گفتم اسمتون رو می گفتید من بهتون کتاب میدادم خلاصه لبخندی به لب نشوندند و شدند مشتری دائم... میومدند کتاب می بردند و کتاب می دادند.... دیگه هم هیچ کسی رو اذیت نکردند...


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۰
سر دبیر

نظرات  (۱)

آخی چه خاله مهربونی
بچه ها خیلی دوست داشتنی هستند.. 
پاسخ:
ممنون
آره خیلی حتی همون وروجک های شیطون هم آخرش شیرین شدند... همه شون زیر هفت سال داشتند....

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.