اومدم وبلاگم رو یه لحظه باز کنم چون لازم دونستم واسه خودم بنویسم دیدم اووووووووووه چقد خارجی واسم کامنت گذاشتن...
خدا وکیلی بعضی از مطالبم به اونا ارتباطی نداشت....
چطوری متوجه شدند؟
اومدم وبلاگم رو یه لحظه باز کنم چون لازم دونستم واسه خودم بنویسم دیدم اووووووووووه چقد خارجی واسم کامنت گذاشتن...
خدا وکیلی بعضی از مطالبم به اونا ارتباطی نداشت....
چطوری متوجه شدند؟
به توکل نام اعظمت
پیدایت کردم .... اما از طریقی.... زمینم زدند اما دستم را گرفتی... به راستی که شهدا زنده اند...
به نام خدا...
رهبر اگر فرمان دهد ... جان را فدایش می کنم
امروز با افتخار و سعادتمندی، رفتم رای دادم ... تا کور شوند منافقین
در میدان می مانم ... تا نفس آخرم... راهی راه حسین... همقدم رهبرم
این مملکت عمار میخواد و مختار
لطفن بصیرت داشته باشیم....
به طرف ، نهایتن سه بار (خیلی نیستا) بهش میگی بابا کارت درسته دمت گرم و ازین حرفا
دیگه از اون لحظه به بعد ... به زمین زیر پاش هم منت داره...
دیگه حالا خدا رو هم بنده نیست....
توی این روزا بقدری سرم شلوغه البته بیشترش بابت امتحاناته ، کتاب خوندن رو گذاشتم کنار
امروز برای جبران دلتنگی ها رفتم سر قفسه ی کتابهام....
تلاقی یک نگاه با چندین نگاه...
در هم تنیدگی اشک ها و لبخندها...
یه زمانی توی کتابفروشیی مشغول بودم که البته بیشتر جنبه ی دفتریش بود و مشاوره در مورد کتابها بسته به دانشی که داشتم...
یه روز بحث در مورد کتابهای ترجمه شده برای کودکان شد .... کتابهایی بود که همه چی توش بود الا فرهنگ خودمون... (سانسور باس کنم محتویاتش رو)
چند وقت پیش برادرزاده ام دو ساله شه گفت با همتون قهرم....
بعد ما مونده بودیم از کجا یاد گرفته...
خانوم برادرم گفتند یک کتابی داره که احساسات رو میگه این قهر کردن رو هم توش داره از اونجا یاد گرفته....
ایول تاثیر کتاب....
ایول این همه تاثیرات....
خوشحالم که فرشته ی عمه به عمه ش رفته و اهل کتابه...
کنون به آب می لعل خرقه می شویم
نصیبه ی ازل از خود نمی توان انداخت
:)