از همون اول به رشته ی دانشگاهم علاقه ای نداشتم
دلم میخواد یه تئوریسین رسانه بشم
از همون اول به رشته ی دانشگاهم علاقه ای نداشتم
دلم میخواد یه تئوریسین رسانه بشم
از همون اول خلقتم اگر کسی به من میگفت خداحافظ ، بند دلم کنده میشد
الانم هر کسی هر زمانی با صوت یا تصویر یا نوشتار به من میگه خداحافظ ، افسرده و عصبی میشم.
یه جا خوندم (چندین سال پیش) باید بگید به امید دیدار و در پناه حق
یه چند هفته ای هست که کتاب نخریدم حالم بدجور خرابه
امروز سه بار رفتم کتابفروشی مذکور بسته بود
فردا بعد از دانشگاه حتمن باید برم اگر نه می میرم.
دلم هوای شهید آوینی رو کرده. ای کاش بودند. چقد دلم هواشو کرده.
تنها چیزی که آرومم کرده توی این مدت کتابهای ایشون بوده. وقتی کتابهاشونو می خونم، انگار دارند با من صحبت می کنند. از روزگار می گند. از همه چی. از جهان و اتفاقاتش.
و چقدر با هم، هم دل و هم زبانیم.
:(
برا بعضی ها نباید محبت و لطف به خرج بدی
اگر این کار رو کردی... وظیفه ت تلقی می کنند
بعدشم انگار فلج مغزی هستی. حتی تعیین تکلیف هم می کنند برات
تمام امراض روحی روانی ما از این پیشرفت تکنولوژیه
ابزار با فرهنگ گره می خورند. ابزار غرب رو آوردیم توی مملکتمون فرهنگش رو هم آوردیم
نمیدونستیم که باید جدا کنیم اینا رو
شد این طوری که با معده ی ایرانی جماعت سازگار نبود.
هر روز تهوع هر روز بی میلی به خوردن فرهنگ خودی و...
ای کاش توی غار بودیم و ابزارمون از سنگ بود ولی قلبامون سنگی نمیشد
(این روزا حالم رو به هیچ راهی نیست)
به یه بنده خدایی که طلبه بود پیام دادم که محبت می فرمایید در مورد فلان مطلب یه آیه ای که اثرگذار باشه برای برطرف کردن فلان مطلب به بنده بدید
رفت بنده خدا یه سایتی رو معرفی کرد که خود آدمایی که این سایت رو راه انداختن بهش اعتقاد ندارند
://
طرف خیر سرش درس خدا پیغمبری خونده
اما دریغ از یه ذره رسم خدا پیغمبری رعایت کردن
واقعن برا این جماعت متاسفم که بی خودی لباس پیغمبر رو لکه دار می کنند
طرف تا دیروز وقتی بهش می گفتی ادب از که آموختی؟
می گفت: ادب چیه؟
بعد الان میره بالا منبر در مورد ادب دیگران صحبت می کنه
حرف هیچ کسی رو هم قبول نداره
یه روز بهم گفتم هی رفیق اگر بدونی که من با جنس مخالف ارتباط دارم تو چی کار می کنی؟
گفتم: عزیزم دختر گلم تو بی خود می کنی همچین....
گفت: میدونی اینو بهت گفتم که این شعر رو بخونم برات
تو هیچی از من نمیدونی
اگه بگم راز دلم رو
تو هم کنارم نمی مونی
بعد گفت:.... ابله جان عزیزم شوخی کردم
چقد دلم برات تنگ شده سمیه...
:(
آخ جون
قراره فردا و پس فردا بریم رزمایش رسانه ای
امشب وسایلمو جمع می کردم خیلی خوشحال بودم
کتاب با خودم باید ببرم من بدون کتابهام می میرم
بفرمایید رزمایش....
نوش جان:)