بنده خدا اومد کار ثواب کنه به جای گلاب توی گلاب پاشش که شبیه سم پاش بود یه عطری ریخته بود که این عطر عادیی نبود و بوی بسیار بدی میداد
هیچی این بنده خدا ، محتویات رو ریخت روی ملت ...
الان سه روزه بوی عطرش تازه س
فک کنم باید لباسامو بسوزونم :/
بنده خدا اومد کار ثواب کنه به جای گلاب توی گلاب پاشش که شبیه سم پاش بود یه عطری ریخته بود که این عطر عادیی نبود و بوی بسیار بدی میداد
هیچی این بنده خدا ، محتویات رو ریخت روی ملت ...
الان سه روزه بوی عطرش تازه س
فک کنم باید لباسامو بسوزونم :/
رفتم به یه وبلاگ سر زدم
با کلیک کردن روی آدرسش این اومد:
close your eyes ,clear your heart ,let it go :)
هیچی دیگه قانع شدم
یادش بخیر...
زمانی که دانشجوی لیسانس بودم هر غروبی که از کلاس تعطیل می شدیم صدای کلاغ ها و سرمای زمستان رو هم با خودمون همراه می کردیم. از دانشکده تا جای سرویس، با سکوت به آسمون نگاه می کردیم....
الان سردم شد...
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
پرچم اقام اومد و بیت بالا برام شاهد شد
فدای امامم بشم که کنیزنوازی کردند...
امشب کربلا بودم
از ظهر توی اتاقم حالم خیلی منقلب بود. غم بزرگی روی قلبم سنگینی می کرد. طوری که اشکمم در نمیومد...
شب-هیات-شام غریبان
مداح بعد از نوحه سرایی گفت... امشب آقامون امام حسین علیه السلام مزد این ده شب رو دادند
همه سرتاپا گوش شده بودند
مداح گفت: پرچم آقامون امام حسین علیه السلام وارد هیات شده. اول خانوما بعد آقایون .
صدای شیون بلند شد
من... بهت زده... صدایی به گوش نمی رسید... با دستای لرزون پرچمو گرفتم
نفسم به سختی بالا می اومد...
خدایا... من... پرچم حرم؟!!!
باورم نمیشد.
این محرم رو با تمام وجودم لمس کردم. و هزاران سجده ی شکر اگر حتی بجا بیارم کمه
کربلا ... مهمان مشهد
دیروز با بچه های نمایشنامه هماهنگ شدیم و رفتیم استدیو برای کار ضبط
یه خاطره رخ داد:
من بیسیم چی رو قبل از شروع کار؛ مشخص کردم و از خود همون بچه ها بود ولی قرار بود صداش رو تغییر بده چون یکی از اعضامون نیومده بود
خلاصه با فرمانده؛ هماهنگ نشده بود که نقش مقابلش که بیسیم چی هست کیه.
بیسیم چی باید فرمانده رو با فریاد و عجله صدا میزد این بنده خدا هم انگار صد تا بلندگو قورت داده باشه
خلاصه فرمانده داشت دیالوگشو می خوند یهو بیسیم چی از انتهای استدیو با عجله اومدو داد زد: فرمانده فرمانده... بنده خدا فرماندههه چنان از جا پرید که رنگش قرمز شده بود رو کرد به اون بنده خدا گفت چرا اینطوری هستی؟ چته؟ مگه تو بیسیم چییی؟ چرا هماهنگ نمی کنی؟ ترسیدم
:))))
من توی اتاق فرمان بودم و کارگردانی کار رو داشتم انقد خندم گرفته بود که نمیتونستم سرمو بیارم بالا
خلاصه یه وضعی بود
به هر حال تموم شد و بچه ها خیلی خوب کار کردند حالا کار تدوینش که پدر در بیاره با منه. خدا رحم کنه.
چون هر حرفی بزنیم دشمن ملعون علیه خودمون استفاده می کنه فقط همینو بگم
که بسیج جای جاذبه س؛ نه دافعه
شما خود حدیث مفصل بخوانید از این مجمل
میگند بهترین دوست آدم کسیه که وقتی باهاش هستی چاییت یخ کنه
من هر زمان که با دوستم هستم چاییم اینطوری میشه
"کتاب"
بهترین دوست من
من و نابینایان ....
جمعه ... همایش....
از این که قراره دوباره برگردم جای دوستان نابینام خوشحالم...
دوستانی که با چشم دلشون می بینند و چقدر هم واضح و دقیق بدون بد بینی می بینند
اما ما...