حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۸ شهریور ۹۶، ۰۹:۳۷ - :) (: :.
    دقیقا
  • ۵ خرداد ۹۶، ۲۲:۳۲ - ABOLFAZL :.
    :)
سخت ترین وقت زمانیه که بشکنی....
من یک کودک سیزده ساله ی جوانم که در میانسالی پیر شدم.... (تلخ نوشته ی از ذهن خسته ی من)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۶ ، ۲۳:۳۰
سر دبیر
وقتی احساس می کنی خجالت بیشتری می کشی از این که زیاد شوخی کنی توی جمع، وقتی می بینی دلت میخواد آرامش بیشتری توی راه رفتن خرج کنی، وقتی مبینی اعداد و ارقام توی ذهنت بیشتر در رفت و آمدند، وقتی بیشتر نگران پاهای پر از درد مادرتی، وقتی بیشتر نگران بیماری های پدرتی، وقتی دلت شور میزنه وقتی بیشتر به اعمالت فکر می کنی، وقتی می فهمی که باید بیشتر مراقب سلامتیت باشی، وقتی احساس می کنی، دیگه لازم نیست مدام دنبال دکترهای مختلف باشی و این مراقبت فقط دست خودت بر میاد نه دکتر، وقتی دفترچه بیمه ت دیگه زود به زود تموم نمیشه و ...  می فهمی که یه اتفاقاتی رخ داده، یعنی  ..... بزرگ شدی....

پ.ن: وقتی سر کلاس عملیات روانی، از شدت اتفاقات سیاسی و قراردادهای بسته شده، سردرد شدید می گیری، یعنی بزرگ شدی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۶ ، ۱۳:۰۲
سر دبیر
فرق است میان آن که پاسخ می دهد و آن که فقط می خواهد مناظره کند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۶ ، ۱۳:۵۵
سر دبیر

تمام نامه هایی که نخواندی

کتاب می شود روزی...

و تمام حرف هایم که نشنیدی... و سکوتم...

دیگر نگرانی ات را ندارم

دلم گرمایت را نمی پذیرد

و شاید چندی دیگر

در جواب سلام های گاه و بیگاهت

بپرسم؛

ببخشید... شما؟!

به جا نمی آورمتان!!!

- برشی از کتاب "جای خالی ات....!" نویسنده: باران دوستی پور

علت انتخاب این برش:

پ.ن: قسمت آخرش رو معمولن واسه سرکار گذاشتن بچه هامون استفاده می کردیم زمان دانشجویی...

و چه تلافی هایی که در صف رخ دادن، منتظر ماندند و ما بزرگ شدیم و دیگر تلافی آن همه، کاری کودکانه به نظر می رسید.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۶ ، ۱۶:۵۱
سر دبیر
هر چند تو را در آن جبهه دیدم، اما نمی توانم صدایت را که نه، اشعارت را نشنیده بگیرم...
#حجت اشرف زاده
پ.ن: یکی از همکلاسی هام وقتی فهمید خواننده ی مورد علاقه ش از اون جبهه حمایت کرده، با کلی اشک و آه واسه همیشه ترکش کرد...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۲۱:۳۷
سر دبیر
گاهی اوقات حدس هایی می زنی که نامرد از آب در می آیند....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۲۱:۲۶
سر دبیر
دلت که میگرد؛ راهی قبرستانی میشوی
السَّلامُ عَلَى أَهْلِ الدِّیَارِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُسْلِمِینَ...
خاطرات حضور بر مزار شهیدانی که اکثر آنها را در کتابها خوانده بودی، لحظه ای تنهایت نمی گذارد....
به یاد آنان سر می کنی، بر مزار شهدای مدافع حرم...
هنوز پاکت های اعتقاداتت که مهر سوال بر آنهاست، باز نشده اند...
می مانی یا می روی؟

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۶ ، ۰۳:۵۰
سر دبیر
تنها خداست وقتی که مهمان اویی، برای ثانیه به ثانیه ی حضورت، حاضر است... و در آخرین روز با جشنی پر از مهربانی، خاطره ای خوش از آن مهمانی برایت بجای می گذارد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۶ ، ۰۳:۴۴
سر دبیر
امروز اومدم بعد از مدتها وبلاگم رو باز کردم و با یک پیام از طرف یک عزیزی که یکی دو بار مهمان این وبلاگ بوده مواجه شدم
پیامی سراسر صمیمی از اون هایی که اگر ببینی و بخونی چه بخوای چه نخوای یه حس خوب بهت میده...
چقدر قشنگه که آدما هم دیگه رو سورپرایز کنن با یه تماس تلفنی... با یک پیام خوب...
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۶ ، ۱۵:۵۸
سر دبیر
سه هفته فرصت مطالعاتی توی تهران کم نبود. اتفاقات خوب و ناخوبی که هر کدوم شد یه درس واسه زندگی.
گاهی وقتا میگیم که از فلان اشتباه درس گرفتیم اما توی شرایط مشابه دوباره همون اشتباه رو تکرار می کنیم. پس کی قراره بشه "تجربه" نمیدونم
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۶ ، ۱۵:۴۱
سر دبیر