یک پندِ مادرانه
شنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۵۰ ب.ظ
دیشب به مامانم گفتم: میدونی که میخوان ما رو با اتوبوس ببرند توی اون جاده خطرناک؟
مامانم گفت: عه. پس نمیخواد بری یا با قطار برو
امروز به مامانم گفتم: هیچ میدونی اونجا پشه سالک داره و اینا؟
مامانم گفت: عه. خب پس کلن نرو
بعد گفتم: هیچ میدونی اونجا انقدر محرومن که سهم هر کدوممون از آب فقط یه لیوان در روزه؟
مامانم گفت: عه. خب باید بری.
گفتم: سالک و اتوبوس و این حرفا؟
مامانم گفت: اگه واسه رضای خدا بری اونجا، سالک که سهله، طاعون و وبا هم سراغت نمیان.
پ.ن1: روحیه ی بسیجی و انقلابی مامانم رو تا به حال این همه پر رنگ ندیده بودم.
پ.ن 2: من اگر پسر می شدم و سال 1359 تقریبن سیزده چارده ساله بودم مامانم منو می فرستاد جبهه. شک ندارم.
پ.ن 3: امروز به الهه گفتم بیا بریم با قطار، مامانم حلالم نمی کنه اگه نرم، گفت بابا دم مامانت گرم. پسر بودی الان سوریه بودی. گفتم بعله. ای کاش پسر بودم و مامانم اینطوری منو راهی می کرد.
مامانم گفت: عه. پس نمیخواد بری یا با قطار برو
امروز به مامانم گفتم: هیچ میدونی اونجا پشه سالک داره و اینا؟
مامانم گفت: عه. خب پس کلن نرو
بعد گفتم: هیچ میدونی اونجا انقدر محرومن که سهم هر کدوممون از آب فقط یه لیوان در روزه؟
مامانم گفت: عه. خب باید بری.
گفتم: سالک و اتوبوس و این حرفا؟
مامانم گفت: اگه واسه رضای خدا بری اونجا، سالک که سهله، طاعون و وبا هم سراغت نمیان.
پ.ن1: روحیه ی بسیجی و انقلابی مامانم رو تا به حال این همه پر رنگ ندیده بودم.
پ.ن 2: من اگر پسر می شدم و سال 1359 تقریبن سیزده چارده ساله بودم مامانم منو می فرستاد جبهه. شک ندارم.
پ.ن 3: امروز به الهه گفتم بیا بریم با قطار، مامانم حلالم نمی کنه اگه نرم، گفت بابا دم مامانت گرم. پسر بودی الان سوریه بودی. گفتم بعله. ای کاش پسر بودم و مامانم اینطوری منو راهی می کرد.
۹۶/۰۱/۰۵