دیروزم، درد می کند
دوشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۳۴ ق.ظ
سرم را به شیشه ی اتوبوس تکیه می دهم... ناگهان دردی تمام وجودم را فرا می گیرد... جمع می شوم... خانوم کناری فکر می کند به دلیل حضور او و قرار گرفتن وسایلش روی چادرم، خود را جمع کردم... با لبخندی ملیح، به او می گویم آنطور نیست
دوباره نگاهم به ماشین های تک سرنشین گره می خورد...
از درد می گفتم... دنبال علت می گشتم ...ناگهان دیدم سر کودک ذهن از شیشه اتومبیل خاطرات، بیرون است... و دارد به دیروز و اتفاقاتش نگاه می کند.
غرلندکنان، کشیدمش کنار و به او تذکر دادم که دیگر این کار را تکرار نکند...
و درد نیز رفت...
دوباره نگاهم به ماشین های تک سرنشین گره می خورد...
از درد می گفتم... دنبال علت می گشتم ...ناگهان دیدم سر کودک ذهن از شیشه اتومبیل خاطرات، بیرون است... و دارد به دیروز و اتفاقاتش نگاه می کند.
غرلندکنان، کشیدمش کنار و به او تذکر دادم که دیگر این کار را تکرار نکند...
و درد نیز رفت...
۹۵/۱۲/۱۶
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.