یک گرمای خاص
يكشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۱۳ ب.ظ
تصمیم داشتم دیگه نرم... نمیخواستم ببینمش.... اما (یه حرف در گوشی) آخه مگه میشد؟
سرمای هوا رو بهونه کردم... گفتم سردمه نمی رسم بیام... از کنارش عبور کردم... اما نزدیک ایستگاه اتوبوس که رسیدم گرمای عجیبی به سراغم اومد....
یه لحظه فکر کردم باز حالات روحی خاصی بهم دست داده و بدنم گُر گرفته.
همون لحظه صدای حامد زمانی فضا رو پر کرده بود...
پنجره فولاد تو دوای هر چی درده
کسی ندیدم اینجا که نا امید برگرده
ایستادم... نه دیگه سردم بود و نه دلم میومد راهمو بکشم و برم...
رفتم وسایلم رو به امانت دادم...
رفتم اذن دخول خوندم... اشک ریختم ... اما همین که رفتم داخل دیدم یکی از وسایل ممنوعه رو ندادم به امانت
مجبور شدم برگردم... نمیدونم شاید میخواست ببینه هنوزم حاضرم دعوتش رو قبول کنم یا حوصله ام سر میره...
درد پام شدیدتر شده بود...
رفتم و تحویل دادم و برگشتم
تا پام رو گذاشتم توی صحن انقلاب، صدای نقاره خونه بلند شد... زیر بارون
حالا ...
حرم... صحن انقلاب... بارون... پنجره فولاد... صدای نقاره خونه.... جا داره که دیگه قلب تحمل نکنه...
همین که دستم به پنجره رسیده و گره خورد بغضم ترکید... همون جا میخ دعا رو کوبیدم...
حرم... صحن انقلاب... بارون... پنجره فولاد.... صدای نقاره خونه... دست های گره کرده...
سرمای هوا رو بهونه کردم... گفتم سردمه نمی رسم بیام... از کنارش عبور کردم... اما نزدیک ایستگاه اتوبوس که رسیدم گرمای عجیبی به سراغم اومد....
یه لحظه فکر کردم باز حالات روحی خاصی بهم دست داده و بدنم گُر گرفته.
همون لحظه صدای حامد زمانی فضا رو پر کرده بود...
پنجره فولاد تو دوای هر چی درده
کسی ندیدم اینجا که نا امید برگرده
ایستادم... نه دیگه سردم بود و نه دلم میومد راهمو بکشم و برم...
رفتم وسایلم رو به امانت دادم...
رفتم اذن دخول خوندم... اشک ریختم ... اما همین که رفتم داخل دیدم یکی از وسایل ممنوعه رو ندادم به امانت
مجبور شدم برگردم... نمیدونم شاید میخواست ببینه هنوزم حاضرم دعوتش رو قبول کنم یا حوصله ام سر میره...
درد پام شدیدتر شده بود...
رفتم و تحویل دادم و برگشتم
تا پام رو گذاشتم توی صحن انقلاب، صدای نقاره خونه بلند شد... زیر بارون
حالا ...
حرم... صحن انقلاب... بارون... پنجره فولاد... صدای نقاره خونه.... جا داره که دیگه قلب تحمل نکنه...
همین که دستم به پنجره رسیده و گره خورد بغضم ترکید... همون جا میخ دعا رو کوبیدم...
حرم... صحن انقلاب... بارون... پنجره فولاد.... صدای نقاره خونه... دست های گره کرده...
۹۵/۱۲/۱۵
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.