یک قاضی و یک شهر
شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۳۲ ب.ظ
امشب از دست یه نفر رفتم شکایت...
قاضی شهر ما، امام رضاست...
با عجله طوری وارد حرم شدم و بدون این که به کسی توجه کنم خودم رو رسوندم صحن انقلاب رو بروی ایوان طلا...
بدون زیارت نامه
نشستم ... نگاه کردم و بغضم ترکید... از همه چی گفتم از کارهایی که کردم و از نامردمی هایی که در حقم شد... از این که کیا سلام رسوندند و کیا گفتن دعوتشون کنه... و بعد رفتم سر اصل ماجرا....
گفتم و گفتم و گفتم....
قاضی شهر ما، امام رضاست...
با عجله طوری وارد حرم شدم و بدون این که به کسی توجه کنم خودم رو رسوندم صحن انقلاب رو بروی ایوان طلا...
بدون زیارت نامه
نشستم ... نگاه کردم و بغضم ترکید... از همه چی گفتم از کارهایی که کردم و از نامردمی هایی که در حقم شد... از این که کیا سلام رسوندند و کیا گفتن دعوتشون کنه... و بعد رفتم سر اصل ماجرا....
گفتم و گفتم و گفتم....
۹۵/۱۲/۱۴
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.