غریبه آشنا
توصیفی از کتاب
غریبه ی آشنا، کتاب نیست، یک نوشتهای است که همچون برق از ذهن نویسنده گذشته و همچون باد بر صفحات کاغذ نقش بسته.
غریبه ی آشنا به نوعی داستانیست کوتاه و میتوانی حتی کاراکترهایش را بخوبی بشماری. فضای حاکم بر این نوشته، صدای انفجار تانکها و نارنجکها میدهد و قطعن به تصویر میکشد دوران جنگ را.
عبدالرحیم شخصیت اصلی ولی کم سخن ِ این فضاست. راوی گویا خود ِ رحیم مخدومیست و گویاتر این که به نظر میرسد عبدالرحیم را از نزدیک دیده است با او هم سخن شده و رفاقتش با عبدالرحیم از حد رفاقتهای معمولی فراتر رفته بود و ... عبدالرحیم جور دیگری میدید.
سرگذشتِ مجاهد ِ مهاجری افغانیست که با وجود جنگ داخلیِ کشورش، اما علاقه ی به سید روح الله خمینی او را میکشاند به سرزمینی که از خاک وطنش کمتر نیست. خواننده، ساکت مینشیند و به حرفهای راوی گوش میدهد و در تمام صحنه ها، لبخند عبدالرحیم است که مهر تاییدیست بر صحبتهای راوی. راوی بی خاصیت صحبت نمیکند. تمامن صفاتیست که، حل شده در عبدالرحیم. زندگیاش به سختی میگذرد اما گویا هدفش بقدری روشن است که سختیها برایش شده "اهلا من العسل".
پیام داستان را باید از دیالوگهای دوستِ عبدالرحیم و رفتارهای خودِ عبدالرحیم بیابی. صفا و سادگیِ راوی و عبدالرحیم، سبک بالت میکند و تلنگری می شود برای تو در قدم گذاشتن در راه خودشناسی و خودسازی.
پیام داستان را نیز میتوان در شعر زیر هم جستجو کرد:
گر مرد رهی میان خون باید رفت وز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.