حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

حاشیه نگاران

این وبلاگ شیمیایی ست به آن دست نزنید

آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۸ شهریور ۹۶، ۰۹:۳۷ - :) (: :.
    دقیقا
  • ۵ خرداد ۹۶، ۲۲:۳۲ - ABOLFAZL :.
    :)

۲۹ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است


دیشب توی اتوبوس یه خانم میان سالی بود که به سختی و تحت فشار جمعیت داشت روزنامه می خوند

اتوبوس ترمزی زد و بنده خدا بدجور تکان خورد

یه خانومی بهش گفت: خب چرا اینطوری؟ نخونید ببرید خونه بخونید الانم که شبه دیگه راحت و با خیال آسوده بخونید

خانومه گفت: آخه شوهرم با کتاب و روزنامه مخالفه. به هیچ عنوان نمیزاره من کتاب بخونم یا روزنامه حتی. برا همین یواشکی این کار رو می کنم

سوژه ی خوبی بود... میشد از دل این سوژه یه کار هنری خوبی درآورد

شوهر این خانوم دیدنیه... کسی که با فرهنگ مخالفه...

یعنی چی آخه؟!! دو نفر دیگه مثل این آقا ضد فرهنگیانه برخورد کنند سرانه مطالعه بقدری کاهش پیدا می کنه که میرسه به ثانیه ای یه کاراکتر....

نکنید این کارارو

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۰۹:۵۲
سر دبیر


دو روز پیش توی کلاس نقدمون، داشتیم در مورد فیلم .....صحبت می کردیم و نقدش می کردیم.

درسته محتواش علیه ما بود اما خیلی زیرکانه کار کرده بود کارگردانش

از یک عکس (تصویر یک میمون با یک انسان در حالی که همو دوست داشتند) تحلیلی این چنینی بیرون اومد که:

کشورهای متمدن غربی به ماها دارند می گند که هی فلانی ها شما همین یه ذره تمدن رو هم از ما دارید... (یعنی سواد و...)

این همه توهین می کنند به ما بعد مدام در حال وارد کردن سنگ پا به کشوریم

یعنی ما الان لنگ یه سنگ پاییم؟؟!!!!!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۲:۳۸
سر دبیر


دیروز با یکی از بچه ها رفتیم که سناریوی مجری ها رو تکمیل کنیم و یه کمم تمرین داشته باشیم برا این که دیگه هفته آینده بریم برای ضبط...

من متن رو می گفتم اون فقط می نوشت

در کمال تعجب دیدم هنگام نوشتن داره تشدید می زاره و حتی فاجعه تر این که کسره و فتحه و ضمه هم می زاره و ....

بهش گفتم خوبی؟ عزیزم برای کلاس چندم داری می نویسی شما؟

گفت: ای وای من! چرا اینطوری می نویسم؟!

گفتم چیزی شده؟ ریست فکتوری شدی؟

گفت: میدونی آخه من مشق های داداشم که کلاس سومه می نویسم برا همین تاثیر گرفتم

من: :/

اون: :(

سناریو: :)

بهش گفتم درسای دانشگاهتو اگر همین اندازه عمیق بخونی قول میدم شاگرد اول کل ایران بشی

بنده خدا نمیدونست بخنده یا خجالت بکشه

و یه نکته دیگه هم که میشه از این رخ داده کشید بیرون اینه که ما که خودمون می نوشتیم طوری که بعد از نوشتن باز وقت میزاشتیم گره انگشتامونو باز می کردیم شدیم این....

بچه های الان که همین زحمتم نمیکشند چی میخوان بشند؟؟؟؟


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۲:۰۷
سر دبیر


اینقد در علم داریم غرب زده میشیم که یادمون رفته قرآن انسان رو از خلقت آدم و حوا می دونه

و مدام میایم زیر بیرق داروین و نظریاتش... بعد وقتی از صاحبان فکر می پرسی خب الان ما کدومو باور کنیم؟ از طرفی جهل در فهم مطالب قرآن داره و رودرواسی در مقابل قرآن و از طرفی بقدری حرف داروین رو قبول کرده که نمیدونه چطوری بزندش کنار

اینه که نیاز به یه جهاد اعتقادی داریم... جهادی که باعث میشه کتابهای درسی ما از لوث وجود این جور چرندیات داروین پاک شود

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۱:۰۴
سر دبیر


زمانی که در یونان باستان بربر ها به عنوان برده اعلام شدند بشر اون روزی نمیدونست که قراره همین روند ادامه داشته باشه برای بشر این روزی.

اگر نه همون جا در نطقه هر طور شده خفه ش می کردند

برده داری قرن 21 سخت تر و شکنجه آمیز تر از اون زمانه

اونجا میشد با چشم سر هم دید که چه وضعیتی دارند اما الان همه چی به ظاهر آرومه. همه چی تمیز و مرتب و مدرنه. (کار بیشتر اما رفاه کمتر)

اما همه چی ظاهریه....

این برده داری همه اش زیر سر این قضیه است که ما هم میخوایم غرب زده باشیم هم اسلامی

اگر در چارچوب اسلام حرکت کنیم همه چی درست میشه. همه چی

ولی این چاشنی غرب زدگی ملت رو دچار یه بوم و دوهوا کردند.


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۰:۱۶
سر دبیر

امروز رفتیم دیدن حاجی...

توی تایم چهل و پنج دقیقه ای ک اونجا بویم من از اول تا اخرش اشک ریختم.

... داعش فکری داریم.... این یه نکته ازین دیدار نصیبمون شد

و یه عالمه نکته دیگه ک بد باشد بگم. اخه بحث سیاسی میشه

امروز حاجی بهمون گفت شما جوونای اتقلابی هستید ک دارید کار فرهنگی و جهادی میکنید

حاجی گفت شما دعامون کنید...

و من اونجا شرمنده حاجی شدم

حاجی حاجی....جوونا

حاجی جان بگوشیم....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۵:۴۳
سر دبیر

تجربه ی من به من گفت:

اشیا متعهدتر از آدمان...

آدما فقط تخصص دارند در حالی که اشیا هم تخصص دارند هم تعهد

یه کتابی می خوندم به نام "صندلی ها از همه مودب تر می نشینند"

این کتاب رو شاید نزدیک هفت سال پیش خوندم اولش فقط یه جمله ی فان بود

اما الان دیگه فان نیست بلکه یک واقعیته

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۵
سر دبیر

امروز تصمیم گرفتم دیگه بنویسم

یه کاری رادیویی قرار بود انجام بدیم که نیاز به صدای دو نفر داشتیم

ملت تا قبل از این کار مدام میگفتند آآآآآآآآآآآآآآای... بگیرید این نامردارو که دارند خون شهدا رو پایمال می کنند این دشمن رو این آمریکا رو این فلان رو و بهمان رو

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآی بگیرید جلوی این تهاجمات رو ...

وای خدای من ما چرا این همه دغدغه ی فرهنگی داریم

وای خدای من میشه ما رو شهید کنی در این راه؟؟؟

بعد زمانی که قرار بود یه حرکت بزنیم برا شهدا هیچ کدوم از این فریاد زننده ها نیومدن پای کار

حتی گفتیم بودجه هم داریم پاشید بیاید...

ظاهرن از پشت میزاشون رفته بودند و دغدغه نداشتند

یه نکته: هیچ وقت دغدغه هاتون مخصوص پشت میز نباشه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۰۹:۰۱
سر دبیر


اون روز توی کلاس نقدمون یکی از همکلاسی های عزیز که اتفاقن خانوم هم بودند نسبت به برگزاری یک جلسه از کلاس در یک روز خاص اعتراض داشتند و ظاهرن فقط ایشون بودند که مشکل داشتند

علت رو جویا شدیم اینشون با کمال ناباوری اعلام کردند که تا ساعت دوازده کلاس دارند...

استاد فرمودند دوازده شب؟

ایشون گفتند: خیر ظهر

استاد فرمودند: ولی ما ساعت چهار عصر کلاس داریم

ایشون گفتند: خب میخوام استراحت کنم آخه از صبح تا دوازده کلاس دارم. بعدش میخوام استراحت کنم...

من: :x

استاد: o-o

بچه ها: :\

این بود که کلی شاخ در آوردیم همه ی بچه های کلاس

استاد رو که دیگه نگو و نپرس

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۰:۱۲
سر دبیر