یه مشت حال خوب
شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۱۰ ب.ظ
گفتم: میخوام برم.
گفت: به من اعتماد کن دختر. یه همین جا رو بیا بریم قول میدم پشیمون نمیشی
گفتم: داریم زمان از دست می دیم و ایستادیم. کلی خونه باید بریم. داره شب میشه
گفت: میدونم. بیا بریم یه جایی میخوایم بریم که اگه آرامش نگرفتی هر چی دلت خواست به من بگو
گفتم: باشه ولی فقط بهتون اعتماد کردم
گفت: باشه... ممنون... بچه ها حرکت کنید
رفتیم، خونه ی شهید مدافع حرم. بچه ها دیگه نمیخواستند از اونجا بیان. منم همینطور. یه نگاهی به سرگروهمون کردم و اونم که از اول تا آخر حواسش به من بود با نگاه اشاره کرد که : روبراهی؟
با اشاره ی نگاه گفتم: دمت گرم.. اینجا دیگه کجاست؟
گفت: به من اعتماد کن دختر. یه همین جا رو بیا بریم قول میدم پشیمون نمیشی
گفتم: داریم زمان از دست می دیم و ایستادیم. کلی خونه باید بریم. داره شب میشه
گفت: میدونم. بیا بریم یه جایی میخوایم بریم که اگه آرامش نگرفتی هر چی دلت خواست به من بگو
گفتم: باشه ولی فقط بهتون اعتماد کردم
گفت: باشه... ممنون... بچه ها حرکت کنید
رفتیم، خونه ی شهید مدافع حرم. بچه ها دیگه نمیخواستند از اونجا بیان. منم همینطور. یه نگاهی به سرگروهمون کردم و اونم که از اول تا آخر حواسش به من بود با نگاه اشاره کرد که : روبراهی؟
با اشاره ی نگاه گفتم: دمت گرم.. اینجا دیگه کجاست؟
۹۵/۱۲/۲۸
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.