معجزه...
پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۳۹ ب.ظ
ساعت حدودن دوی نیمه شب را نشان میدهد
صدای بال زدن کبوترها در حرم دیگر نمی آید...گویی کبوترها هم به آشیانه ی خود پناه آورده اند
صدای قدم های یک زن جوان و لاغر که ظاهرن بیست و چهار بهار را پشت سر گذاشته است در میان هق هق هایش گم میشود.
-یا امام رضا بچه ام داره توی تب میسوزه ... پول ندارم...
و این صحنه چند بار تکرار میشود.
کارگردان، کات نمیدهد... او را چه شده؟
گویی او هم منتظر معجزه ای ست
صدای بال زدن کبوترها در حرم دیگر نمی آید...گویی کبوترها هم به آشیانه ی خود پناه آورده اند
صدای قدم های یک زن جوان و لاغر که ظاهرن بیست و چهار بهار را پشت سر گذاشته است در میان هق هق هایش گم میشود.
-یا امام رضا بچه ام داره توی تب میسوزه ... پول ندارم...
و این صحنه چند بار تکرار میشود.
کارگردان، کات نمیدهد... او را چه شده؟
گویی او هم منتظر معجزه ای ست
۹۵/۱۲/۱۲
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.